وقایع روزـ سرویس فرهنگ و اندیشه؛
بر دوشش کیسه نان و خرما داشت. میبُرد برای یتیمهای کوچه پس کوچههای کوفه! نه در روز روشن! نه برای دیده شدن. نه برای روزی که از او به عنوان خلیفهای دلسوز و عدالتخواه نام ببرند. برای شرافتش. برای آن چه وظیفه خود میدانست! برای آنچه حجت زمین و آسمانش کرده بود!
مسئول کسانی بود که سر بر بالین میگذاشتند و گرسنه میخوابیدند. شنیده بود از پیامبرش که وای بر مسلمانی که شکم سیر بخوابد، اما از حال و روز همسایهی گرسنهاش بیخبر باشد! شنیده بود که مُلک با کفر باقی میماند، اما با ظلم هرگز! دشمن ظلم و ظالم بود.
قانونمدارِ محبوب بود! مثل دزدی که پس از قطع شدن انگشتان دستش، در کوچه و بازار میگشت و افتخارش حکم امضا شدهی او بود. میگفت دستم را قطع کرد، اما مهم این است که به فرمان او بود!
جایگاهش حاکم اسلامی بود، اما رانت نمیخورد و باج هم نمیداد! مثل همان دست ردی که بر سینهی برادرش عقیل زد و حاضر به پرداخت مبلغی بیش از حقش به او نشد! حتی به قیمت آزرده شدن برادرش!
عالم و فقیه بود! همه از او میپرسیدند و میخواستند! خیلی حرف است وقتی دشمنت از علم تو تعریف کند! مثلا بگوید اگر نبود، من هلاک میشدم! کارم ساخته بود!
آبروداری میکرد. مثل همان وقتی که از کنار خرابهای میگذشت و شاهد عمل نامشروعی بود، اما رسوایشان نکرد! عبایش را درآورد و سر در خرابه آویزان کرد و رفت!
به وقت جنگ، همتا نداشت! بیبدیل بود! شجاعتش زبان زد خاص و عام شده بود. مثل وقتهایی که در جنگ در صف مقدم بود و زره پشت نمیذاشت! جنگآوری بود که الله الله از توصیفش! در کلام نمیگنجد! یا مثل وقتی که به خانهاش حمله شد و طرف را به صورت به خاک مالید و دماغش را شکست!
دنیا برایش ارزشی نداشت. آن قدر که حتی از آب بینی بز هم برایش پستتر بود! بیرغبتیاش به دنیای ما آدمها جگر میسوزاند!
صدقه میداد، حتی در رکوع نمازش! مثل همان وقتی که در مسجد و در حال رکوع، دستش را به سمت سائلی دراز کرد و انگشتر عقیقش را به او داد!
همه اینها را گفتم تا بدانی که علی بن ابیطالب(علیهالسلام)، مظلوم بود! مثل همان وقتی که در مسجد ضربت خورد و شهید شد. اما مردم کوفه با تعجب از یکدیگر میپرسیدند《 مگر علی نماز هم میخواند؟!》؛ آقای ما مظلوم بود و مظلوم هم رفت!