آن شریفِ ساکت، آن در مناظره صامت، آن تارک هر چه این جهانی، آن منتقد رسانه و پرپکانی، آن که گذرش از قوهای به قوهای فِتاد، آن سید مظلوم، تنها و بیستاد، آن که خیالش از حل مشکلات تخت، آن راننده لوکوموتیر پیشرفت، آن که ستادش در اوج فقر و پیسی، مولانا سید ابراهیم رئیسی.
گویند روزی مریدان گرد او جمع بودند. مریدی پرسید: «مولانا! صاحبنظران گویند چون قصد حل تورم کنی، رکود تعمیق شود و چون دشنه برای ذبح رکود برکشی، غول تورم برخیزد. این تناقض چه خواهی کرد؟»
بیت:
رکودٌ تورّم عمیقٌ کلفت
که اندازه اش را نشاید که گفت
مولانا رئیسی لبخندی زد و فریاد برآورد: «طریق حل ساده است: با همت و جهاد»
باز روزی شاگردان به گرد وجودش میچرخیدند و گوهر از سخنانش اصطیاد میکردند. جوانکی از شاگردان پرسید: «سیدنا! چون کنی با معضل کارخانجات ورشکسته و کارگران بیچاره؟»
مولانا نفسی عمیق کشید و به استکان چای دمید و پاسخش داد: «راه روشن است و مقصد واضح. اولا با همت و جهاد. دُیُّما آنچه از مواد اولیه لازم است، باید فورا، به سرعت، پرشتاب، چه در داخل بلاد و چه خارج از بلاد، کارگران احساس راحتی بکنند»
بیت:
هر چه پرسیدند در یوم الحساب
هی بگو «فورا، به سرعت، با شتاب»
گویند شاگرد چون این سخن بشنید فاق درید و دل از زندگانی برید و به گوشهای تا آخر حیات خزید.
بیشتر بخوانید: نامه یک طنزپرداز به حضرت آیت الله دکتر رئیسی مد ظله العالی درباره یوتیوب!
باز کاتبان تاریخ درباره سید الرئیس نگاشتهاند: روزی ارادهاش به این تعلق گرفت که در انظار خلائق، خطابه ایراد کند. خلائق را جمع کردند و گرد هم آوردند. او بر فراز کرسی خطابه نشست و چنان خطبه خواند و سخنسرایی کرد که همه انگشت به دهان ماندند از شدت فصاحت و بلاغت و ظرافت در سخن. کلمات را چونان شمردهشمرده به کار میبرد و در جای خود مینشاند که برخی اهالی سخن و قلم، چهار گوشه زمین چمن بوسیدند و تصمیم به آویزان کردن قلم گرفتند و برای همیشه کرسی وعظ و خطابه ترک گفتند.
بیت:
فصاحت همه آفاق در فصاحت توست
و ارتفاعِ محیطِ جهان مساحت توست
نیز ارباب تواریخ و اصحاب سخن آوردهاند روزی او را گفتند «چرا هر آن به جایی هستی و هر لحظه به مکانی؟ روزی بر کرسی خطابه نشینی، ساعتی بر مسند قضاوت و آنی بر جایگاه ریاست» مولانا جواب داد: «هر جا وظیفهام ایجاب کند آن جایم که حقیر، اهل جهاد و استقامتم نه خواب و استراحت»
در احوالش آوردهاند روزی بنا گذاشت به زو بازی با عرفای نامی آن بلد. با جماعتی از شاگردان برخاست و به میدان رفت. چون رقیب حاضر شد و او را به مصاف طلبید با چند شاگرد خویش او را دربرگرفتند. رقیب برآشفت و فریاد کشید چونان که صوتش به شهر پیچید که «این نه رسم جوانمردی است. چند نفر به یک نفر؟!
بیت:
یک نفر اصلی بقیه پوششی
می بری از من بدون کوششی
اگر مردی خود به میدان آ تا نشانت دهم چه اندازه نفسکشم !»
شاگردان و مریدان از این سخن برآشفتند. یکی که زبانی دراز داشت و دهانی باز او را گفت: اگر رسم زوکشی نمیدانی بیا تا تورا آموزم که من زوکش عالمم. اینجا رقیب، زوکشان به میدان آمد و چون عدد رفیقان فراوان بود و طاقت رقیب اندک، او را در هم پیچیدند و بهم مالیدند.
آخر الامر مولانا رئیسی در آن رقابت، غالب گشت و بر رقبا ظفر یافت و بدانها چنین تاخت که «اگر چه رقابت نابرابر بود و رقیبان دغلی کردند و با شمشیر اتهام بر سر و پیکر آبرویم کوفتند اما خدا و خلق یاریام ساختند و بدون استفاده از پوششیان پرتوقع، بر رقیبان پر تعداد فائق گشتم بحمدالله و المنة.»
بر مسند نشست و اکنون بار وعده هایی که داده میکشد و آدمی زاده با آنچه گفته و می کند در گرو است؛ از رئیس غالب تا بندهء کاتب. والعاقبة للمتقین
نویسنده: علی بهاری