سوال درباره اینکه معرفت چیست، حقیقت کدام است و شناخت درست از چه مسیری حاصل میشود؛ از ابتداییترین پرسشهایی بوده که انسانها به آن اندیشیدهاند و تلاش کردهاند پاسخی برای آنها بیابند. هرکس بهقدر وسع، تلاش کرده تا خویش را از دریای بیپایان دانش سیراب سازد؛ اما ابزار رسیدن به معرفت کدام است؟ کدام ابزار بهترین بینش را برای کسب معرفت در اختیار ما میگذارد؟ عقل، تجربه، مشاهده، دین و... ؟
معنی لغوی معرفت
معرفت معمولا با معادلهای حقیقت، صدق، شناخت و دانستن آورده میشود؛ البته که در معنا میان این واژهها تمایزاتی هست اما بهطور معمول در کنار هم جای گرفتهاند.
در طول تاریخ، بشر، بنا به اقتضائات و فراخور شرایط و زمانه، در هر دوره، نوعی از معرفت را بهکار گرفتهاست؛ اشکال ابتدایی جوامع انسانی، پاسخ چراهایشان را به امور ماورایی نسبت میدادند و به مرور زمان، مرجع معرفت متحول شد.
منابع کسب شناخت
منابع کسب شناخت یا معرفت متفاوتند: تجربه، حواس، شهود، الهامات، شریعت، دین، دیدگاه دیگران، عقل، جامعه و... .
هرکس بنا به ابزای که برای کسب معرفت، برگزیدهاست؛ معرفت خویش را صحیح دانسته، نظرات دیگر را رد میکند. کمکم اندیشه «نسبیگرایی» شکل میگیرد. اگر هر معرفتی میتواند درست باشد؛ پس حقیقت واحدی وجود ندارد؟!
اما معرفت هریک از ما، متاثر از محیط اطراف، احساس، سلامت حواس و قوای جسمی، نگاه ذهنی و تحلیلی و بسیاری عوامل دیگر است که میتواند شناخت ما را «نادرست»کند.
پس معیار شناخت «معرفت درست» کدام است؟
سوالات فوق، مقدمه ورود به دنیای «معرفتشناسی» است!
معرفت از دیدگاه فلسفی
معرفت و شناخت از موضوعهای مهم فلسفهاند. «از دیدگاه نظریههای قدیمی، شناخت روندی است بین فرد و موضوع شناخت که در هنگام شناخت همواره در جریان است.»
«بنابراین شناخت روندی تکنفره است که میان فرد شناسنده و موضوع شناسایی در جریان است.»
اندیشمندان هر عصری بهدنبال پاسخ به همین سوال بودهاند! آنجا که افلاطون از «عالم مُثُل» حرف میزند و کاستیهای حواس انسانی در درک حقیقت! تا فرانسیس بیکن که به فرمانروایی عقل و تجربه تاکید می کند. همه به دنبال بهترین نوع معرفت و معرفت صحیحاند!
جوامع ابتدایی به معرفت دینی و الهی رجوع میکردند؛ آنان پاسخهایشان را به امور ماورایی نسبت می دادند و با مدد از اسطورهها، مناسک و باورهای قومی و قبیلهای، بر ندانستنها و ترسهایشان فائق میآمدند. با تطور جوامع، پیشرفت علم و آشکار شدن برخی از پشت صحنهها، علم قدرت گرفت و بهعنوان مرجع معرفت شناخته شد. فرانسیس بیکن، بهعنوان بزرگترین متفکر این دوره، فرماندهی عقل را بر جهان معرفت سزاوار دانست و اعلام کرد آنچه از طریق حواس و تجربه به دست آید، یعنی دانش «استقرایی»، معرفتِ درست است! زیرا ما را قادر میکند که بر طبیعت سلطه پیدا کرده، به نیازهای انسان پاسخ دهیم. او با اندیشهی ارسطویی که مبتنی بر قیاس بود به مخالفت پرداخت و تفکر ارسطو را باطل اعلام کرد؛ زیرا به زعم او از اندیشه ارسطویی که مبتنی بر گزارههای موجود است؛ دانشی جدید زاده نمیشود. اندیشه بیکن توسعه پیداکرد و در ادامه آن «نظریه محیط اجتماعی» و «تعیین اجتماعی معرفت» پا گرفت.
معرفت از دیدگاه جامعهشناسی
اما آنچه اینجا مدنظر است نگاه به معرفت از منظر جامعهشناسی است.
در این نوع نگاه، انسان در پیوند با جامعه در نظر گرفته شدهاست؛ انسان، فرد نیست بلکه موجودی اجتماعی است که آگاهانه در روند شناخت قرار میگیرد، و این شناخت فردی نیست بلکه زمینههای اجتماعی، در روند و کسب نوع شناخت تاثیرگذارند.
«جامعهجویی معرفت و شناخت، فرضیه اصلی جامعهشناسی معرفت است.»
جامعهجویی در فلسفه
پیش از ظهور اندیشههای جامعهشناسانه، «جامعهجویی» در فلسفه مطرح بود؛ فلاسفه به تاثیر فرهنگهای ملی و ویژگیهای زمانیِ هر دورهی تاریخی، در خَلقِ فلسفهی خاص خویش، اذعان داشتند. برخی از آنان معتقد بودند اندیشه، بیش از آنکه خروجی یک متفکر خاص باشد، نتیجهی ساختار و شبکه فکریاست که شخص در آن قرار داشتهاست؛ حال ممکن است تفکرِ شکلگرفته، همسو با جریان فکری همعصر خود باشد یا در جهت رقابت و مخالفت با آن!
ریشههای جامعهجویی فلسفه را میتوان در افکار کسنوفانس الئایی(قرن پنجم پیش از میلاد) دید؛آنجا که «در نقد دینی خود تصویری از خدا بهدست میدهد که بازتاب ویژگیهای قومی است.» او مینویسد:«مردم اتیوپی ادعا میکنند که خدای آنها دارای بینی پهن و پوستی تیرهاست و تراکیاییها میگویند که چشم خدایان آنها آبی و رنگ موهایش قرمز است.»
یعنی اقوام براساس جامعهای که در آن زیست میکنند؛ تصورات و تفکرات خویش را شکل میدهند.
میشل دومونتی، فیلسوف عصر رنسانس، در بیان منشا اجتماعی معرفت، «عادتها» را مطرح میکند.
ماکیاولی با طرح موضوع «منافع» تفاوت میان عقیده در بین مردمان را، به تفاوت منافعی که ناشی از شرایط اجتماعی آنان است؛ نسبت میدهد..
«هلوسیوس مینویسد: افکار به منافع جماعتهای خاص (اشراف، دربار، کشیشان) وابسته است... بنابراین نمی توان از فکر ناب سخن گفت بلکه فکر همواره با «عشق به قدرت» در ارتباط است. عشق انسان به قدرت سبب تحریف فکر میشود اما زمینه را نیز برای تکامل فکر در بستر واقعیت فراهم میکند.»
تغییر مرجع کسب معرفت
با شروع دوره رنسانس و پیشرفت علم و افزایش جایگاه عقلانیت؛ علم، مرجعِ کسبِ معرفتِ درست، عنوان شد؛ همانطور که گفته شد، فرانسیس بیکن سردرمدار این اندیشه بود. اما به مرور بحرانهای مدرنیته، رخ نشان دادند؛ مشکلات جدیدی به وجود آمدند که نیروی علم پاسخگوی آن نبود، کمکم نسبت به جایگاه علم، تشکیک به وجود آمد و نظریههای دیگری در این باب مطرح گردید... .
بتهای چهارگانه فرانسیس بیکن
مختصری درباره اندیشه فرانسیس بیکن، آورده شد اما آنچه در معرفتشناسی بیکن، قابل بیان است؛ نظریه «بُت»های اوست. « بتهای چهارگانه» فرانسیس بیکن، یکی از سنگبناهای جامعهشناسی معرفت است؛ « بتها یا پیشداوریهای ذهنی» یا «بتهای پیشداوری» همان مفاهیم نادرستی هستند که سبب گمراهی انسان میشوند. برخلاف این تصور که انسانها روح یکسانی دارند روح انسان و شناخت او، تحت تاثیر پیشداوریهای فردی، محدودیت توانایی حواس، و احساس و عواطف او شکل میگیرند. بتها همان موانعی هستند که مانع شناخت انسان می شوندیا اسباب تحریف را فراهم می کنند.
بتها، الههها یا تصورات دروغین بر ۴ دستهاند: ۱- طایفهای؛ ۲- غار؛ ۳- بازاری؛ ۴- نمایشخانهای.
-شناخت بتها به ما کمک میکند تا در موقع کسب معرفت موانع را شناخته و به عوامل اثرگذار بر آن آگاه باشیم!
بتهای طایفهای: اشاره به خودفریبیهای نوع انسان دارد. اینکه انسان خود و حواس خود را معیار کسب معرفت میداند در حالیکه حواس انسان، آلوده به خطاهاست! خطای استدلالات آمیخته به عواطف، ضعف حواس، گرایش داشتن به سمت منفعت؛ ورود خیالات، تصورات انتزاعی ذهن و... دیگر خطاهایی که در نوع بشر وجود دارد، مانع شناخت درست ما می شود.
بتهای غار: اشاره به ضعفهای فردی انسان است. روح انسان و شناخت او تحت تاثیر پیشداوریهای فردی، محدودیت توانایی حواس، و احساس و عواطف او ست. وضعیت زندگی ما، تجارب زیسته ما، عادات، صفات شخصی، تربیت،ساختار جسمی و روحی ما بر نوع معرفت ما اثرگذارند! اینجا بیکن از لفظ « متخصص احمق» استفاده می کند که به واسطه وضعیت محدودش در تخصص خویش،در کسب معرفت صحیح ناتوان است.
-بتهای بازاری: به ناتوانی زبانی برای بیان درست افکار و برقراری ارتباط اشاره دارد. عرصه زبان و تفکر پدیدهای اجتماعی است، تجربه شخصی، پدیدهای خصوصی است به همین دلیل ما نمیتوانیم تجربههای شخصی خود را از طریق آنها بیان کنیم؛ و این موانع عظیمی در راه ذهن ایجاد میکند.
بتهای نمایشخانهای: برخی اندیشهها یا نظامهای فلسفی و اعتقادی، بهواسطهی عقاید گذشتگان، یا بزرگی نقال، در ذهن ما رخنه کردهاست؛ که میتواند آمیخته به خطاهای خرافی، تجربی و حتی عقلی باشد.
بیکن تاکید دارد در روند کسب معرفت، باید نقش این بتها و گمراهیهای حاصل از آنان را در نظر گرفت... .
.
.
.
... بناداریم در سلسله مباحثی به شرح دیدگاههای معرفتی جامعهشناسان و روند تحول جامعهشناسی معرفت بپردازیم.
منبع: کتاب مبانی جامعهشناسی معرفت: نوشته هوبرت کنوبلاخ، ترجمه کرامتاله راسخ.