کوفیان نوهی رسول خدا (ص) را به سکههای شامی میفروشند
روز چهارم محرم الحرام سال 61 هجری، عبیدالله بن زیاد در خطبهای در مسجد کوفه، با وعدهی پاداشهای یزید، 13 هزار نفر را روانه نبرد با سیدالشهدا میکند. در این روز امام حسین (ع) در نخستین دیدار با عمر سعد، سرنوشت شوم حضور در کربلا را به وی هشدار میدهد.
روز چهارم محرم: خطبهی ابن زیاد در مسجد کوفه
روز چهارم محرم الحرام سال ۶۱ هجری، در حالی که لشکر ۴ هزارنفرهی عمر سعد در کربلا راه را بر کاوران سیدالشهدا بسته بود، عبیدالله بن زیاد، حاکم ملعون کوفه در مسجد کوفه بر منبر رفت و برای مردم خطبهای خواند. مشهور است که او در حالی که صورت خود را پوشانده و شبیه به بنی هاشم لباس پوشیده بود، به سوی مسجد رفت، به گونهای که بسیاری از مردم کوفه پنداشتند حسین بن علی (ع) به کوفه رسیده است. عبیدالله، چون به مسجد کوفه رسید، نقاب از چهره برداشت و به بالای منبر رفت. در ابتدا، وی حکم شریح بن حارث کندی مشهور به «شریح قاضی» را مبنی بر مباح بودن خون حسین بن علی (ع) بر مردم قرائت کرد.
سپس بر منبر خطبه خواند و چنین گفت: «اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان که مى خواستید، یافتید! و یزید را مى شناسید که داراى سیره و طریقه اى نیکو است! و به زیر دستان احسان مى کند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولى را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت کرده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.»
تطمیع مردم کوفه و وعدهی طلاهای شامی، در مردم کوفه اثر کرد و روز چهارم محرم، ۱۳ هزار نفر از مردم کوفه به سپاه یزید پیوستند. این افراد در نخیله گرد آمده و به چهار گروه به فرماندهی چهار نفر تقسیم شدند. ۴ هزار نفر با شمر بن ذی الجوشن، ۴ هزار نفر با حصین بن نمیر، ۲ هزار نفر با یزید بن رکاب کلبی و ۳ هزار نفر نیز با مضایر بن رهینه روانه کربلا شدند.
در کربلا اما، امام حسین (ع) در این روز کوشید تا با روشنگری و نصیحت، عمر سعد را از سرنوشت شوم جنگ با خاندان پیامبر آگاه سازد. امام حسین (ع) قبل از رسیدن لشکر کوفیان به فرماندهی شمر، در حد فاصل روزهای چهارم تا ششم محرم، گفتگوهایی با عمر بن سعد داشت. در اولین دیدار در شب چهارم محرم الحرام، امام حسین (ع) به وسیله یکی از یارانش به نام عمرو بن قرظه انصاری، به عمر سعد پیام فرستاد تا با همدیگر ملاقات و گفتگو کنند. عمر با این پیشنهاد موافقت نمود و آن حضرت شبانه با بیست تن از یاران خویش به سوی خیمهای که در وسط دو لشکر برپا شده بود، حرکت کرد و دستور داد یارانش به جز برادرش ابوالفضل و فرزندش علی اکبر وارد خیمه نشوند. عمر سعد هم به یارانش، که تعداد آنها نیز بیست تن بود، همین دستور را داد و تنها فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خیمه شدند.
با آنکه شاهد مستقیمی از صحبتهای امام و عمرسعد وجود ندارد، گفته شده که امام در این مجلس خطاب به عمر سعد چنین گفت: «فرزند سعد! آیا میخواهی با من بجنگی در حالی که مرا میشناسی و میدانی پدر من چه کسی است و آیا از خدایی که برگشت تو به سوی اوست نمیترسی؟ آیا نمیخواهی با من باشی و از اینها (بنی امیه) دست برداری که این عمل به خدا نزدیکتر و مورد توجه اوست.» عمر در پاسخ از ترسش مبنی بر مصادره اموال و تصاحب خانهاش توسط بنی امیه در صورت همراهی با امام گفت و هنگامی که سیدالشهدا متوجه شد که نصایحش در عمر کارگر نیست، چنین فرمود: «خدا به زودی تو را در بسترت بکشد و در روز قیامت نیامرزد؛ امید دارم از گندم عراق جز اندکی نخوری.»
عمر نیز در جواب، به استهزاء گفت: اگر گندم نباشد، جو خواهد بود. سپس به سوی لشکرش بازگشت.
سپس بر منبر خطبه خواند و چنین گفت: «اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان که مى خواستید، یافتید! و یزید را مى شناسید که داراى سیره و طریقه اى نیکو است! و به زیر دستان احسان مى کند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولى را نزد من فرستاده است که در میان شما قسمت کرده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.»
تطمیع مردم کوفه و وعدهی طلاهای شامی، در مردم کوفه اثر کرد و روز چهارم محرم، ۱۳ هزار نفر از مردم کوفه به سپاه یزید پیوستند. این افراد در نخیله گرد آمده و به چهار گروه به فرماندهی چهار نفر تقسیم شدند. ۴ هزار نفر با شمر بن ذی الجوشن، ۴ هزار نفر با حصین بن نمیر، ۲ هزار نفر با یزید بن رکاب کلبی و ۳ هزار نفر نیز با مضایر بن رهینه روانه کربلا شدند.
در کربلا اما، امام حسین (ع) در این روز کوشید تا با روشنگری و نصیحت، عمر سعد را از سرنوشت شوم جنگ با خاندان پیامبر آگاه سازد. امام حسین (ع) قبل از رسیدن لشکر کوفیان به فرماندهی شمر، در حد فاصل روزهای چهارم تا ششم محرم، گفتگوهایی با عمر بن سعد داشت. در اولین دیدار در شب چهارم محرم الحرام، امام حسین (ع) به وسیله یکی از یارانش به نام عمرو بن قرظه انصاری، به عمر سعد پیام فرستاد تا با همدیگر ملاقات و گفتگو کنند. عمر با این پیشنهاد موافقت نمود و آن حضرت شبانه با بیست تن از یاران خویش به سوی خیمهای که در وسط دو لشکر برپا شده بود، حرکت کرد و دستور داد یارانش به جز برادرش ابوالفضل و فرزندش علی اکبر وارد خیمه نشوند. عمر سعد هم به یارانش، که تعداد آنها نیز بیست تن بود، همین دستور را داد و تنها فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خیمه شدند.
با آنکه شاهد مستقیمی از صحبتهای امام و عمرسعد وجود ندارد، گفته شده که امام در این مجلس خطاب به عمر سعد چنین گفت: «فرزند سعد! آیا میخواهی با من بجنگی در حالی که مرا میشناسی و میدانی پدر من چه کسی است و آیا از خدایی که برگشت تو به سوی اوست نمیترسی؟ آیا نمیخواهی با من باشی و از اینها (بنی امیه) دست برداری که این عمل به خدا نزدیکتر و مورد توجه اوست.» عمر در پاسخ از ترسش مبنی بر مصادره اموال و تصاحب خانهاش توسط بنی امیه در صورت همراهی با امام گفت و هنگامی که سیدالشهدا متوجه شد که نصایحش در عمر کارگر نیست، چنین فرمود: «خدا به زودی تو را در بسترت بکشد و در روز قیامت نیامرزد؛ امید دارم از گندم عراق جز اندکی نخوری.»
عمر نیز در جواب، به استهزاء گفت: اگر گندم نباشد، جو خواهد بود. سپس به سوی لشکرش بازگشت.