معرفی کتاب:« ایدۀ ‹خوب› بهمثابۀ یگانگیِ بود و باید در منطقِ هگل»
وقایع روز ـ سرویس هنر و ادبیات؛
این نوشتار از حیث محتوا، بهنوبۀ خود یکی از اجزای درآمدي است منطقی بر یک پروژۀ فراگیرتر دربارۀ متافیزیکِ مفهومِ «عُرف» در ساحت روح مطلق، و تبعاتِ عملیِ آن در عرصۀ روح ابژکتیو، بهخصوص در سیاست و اجتماع؛ که بر مبنای تأملاتِ چند سالۀ اخیرم، به نظرِ من مهمترین و ضروریترین مبحث فلسفی برای ‹ما›ی معاصر ایرانی، اسلامی، و فارسیزبانِ گرفتار در تناقضاتِ تاریخیِ ناشی از تقابلِ سنت و مدرنیته به مثابۀ ریشۀ تمامیِ رنجها و گرفتاریهای اکنونِ ‹ما› است.
اما پرداختن به مفهومِ «عرف» و نشاندادنِ ارتباطِ آن با مباحثِ دیگر، نیازمند تمهیداتِ فراوان در بسیاري مفاهیمِ دیگر برمبنای فلسفۀ هگل است، که نوشتار حاضر با پرداختن به شماري مفهومِ بنیادین از این دست در حکمِ یکی از آن تمهیداتِ ضروری به شمار تواند رفت. معتقدم که بدونِ حصول درکي درخور از متافیزیک و منطقِ مفهومِ «عرف» در معنای هگلیِ آن، هرگونه تلاشِ نظری و عملیِ حتی خیرخواهانه در ساحتِ روح ابژکتیو، در نهایت ایدئولوژیزده و ناتمام باقی خواهد ماند، و ایبسا در وادیِ عمل نیز بکلی نتایج معکوس به بار خواهد آورد.
برخلافِ بسیاري از طرحهایِ دیگر در حوزۀ فلسفۀ عملی، میتوان همراه با هگل بر این نتیجه پای فشرد که عرف مبنای اخلاقیّت است، و نه برعکس. به بیانِ دقیقتر، تنها ‹خوبِ› درخودوبرایِخود است که جوهري درخور برایِ هر سنخ اخلاقیّت فراهم میکند. این بدان معنا نیز هست که نخست با برجابودنِ فرهنگ و حق، و بنابراین در یک جامعۀ عرفیِ ساعی در جهتِ حصولِ آزادی، و بهتبعِ آن، در یک دولتِ حقیقی -در معنایِ هگلیِ کلمه- است که سوژه امکان مییابد حقیقتاً اخلاقی عمل کند.
برعکس، هرجا که ‹خوبِ› درخودوبرایِخود به هیئتِ ‹خوبِ بایدی› سقوط کرده باشد، یا هنوز این هیئت را حفظورفع نکرده باشد، اخلاقیّت بایدِ خویش را فراتر از عرف نصب میکند. چنین وضعي دالّ بر گونهاي ازخودبیگانگی است، که هیچ نیست مگر جداییِ ایدۀ ‹خوب› از ایدۀ ‹حقیقی›؛ جداییِ ‹عملی› از ‹نظری›؛ شکافي میانِ بود و باید.
بر این اساس، چیرگیِ اخلاقیّت در سپهرِ روحِ ابژکتیو چیزي نیست جز باختنِ ‹خوبِ› حقیقی و بالفعل در زندگیِ سیاسی و اجتماعیِ انسانها؛ وضعیّتي نهچندان ناآشنا که ایبسا همواره برایِ اوباش، موعظهگرانِ اخلاق، ایدئولوگها، مردمفریبان، و دیکتاتورها فرصتي مغتنم برای پایبهعرصهنهادن فراهم آورده است.
«هگل با دربرابرِهمقراردادنِ ‹خوبِ بایدی› و ‹خوبِ› درخودوبرایِخود؛ یعنی با دربرابرِهمقراردادنِ اخلاقیّت و عرف، نهتنها طرحهایِ مبتنی بر اخلاقیّتِ کانت و فیخته را به بوتۀ نقد میافکند، بلکه هرگونه اخلاقیّت را اساساً بهمثابۀ نظرگاهِ ‹خوبِ بایدی› به نقد میکشد.
دلیلِ این نقد آن است که در این ساختارهایِ فکریِ اخلاقی، و در همۀ ساختارهایِ مشابهِ آن ‹خوب› همواره صرفاً یک ‹خوبِ بایدی›، یعنی چونان یک بایدِ منفکِّ از بود؛ یک ‹سوبژکتیو›؛ یا حتّی ‹فراسو›؛ صرفاً ناماندگار، و حادثِ عرضی باقی میمانَد و هرگز فرصتِ واقعیّتِبالفعلشدن نمییابد. در این طرحهایِ فکریِ مبتنی بر اخلاقیّت همواره نزاعي ابدی میانِ ‹اخلاقی› و ‹طبیعی› در جریان است که تنها بهنحوِ انتزاعی حلشدنی است. بدینترتیب و از بابِ مثال بسیار پیش میآید که بایدِ اخلاقی در تعارضي شدید با نیازها و تمایلاتِ طبیعیِ انسان، یعنی با برجابودِ انضمامیِ انسان، واقع میشود.
هگل با مفهومي که از ‹خوبِ› درخودوبرایِخود بهمثابۀ وحدتِ بود و باید ارائه میدهد، ازجمله در دستگاهِ مختصّاتِ فلسفۀ عملی، بُعدي تازه میگشاید؛ نهتنها در عرصۀ اندیشۀ فلسفی در بابِ اخلاقیّت، بلکه همچنین اساساً در رابطه با ‹نظری› و ‹عملی› بهطورِ کلّی. اخلاقیّت نخستینبار در این افقِ تازهگشودهشده امکاني مییابد برایِ حفظورفعِ خود، و نیز برایِ تحصیلِ محتوایِ حقیقیِ ‹خوب›. چراکه بر خلافِ اخلاقیّت، ‹بود-بایدِ› عرف ناظر بر آن چیزي است که پیشاپیش دارایِ قوامودوام است. بهبیانِدیگر، انسان میتواند محتوایِ وظایفِ خود را نه از فراسویِ واقعیّتِ بالفعل، بلکه از عرفِ دارای قوامودوام تحصیل کند؛ و انسان با شناختنِ این وظایف، و بهجایآوردنِ آنهاست که همهنگام ‹خوب› را پدید میآورد.»
از: ایدۀ ‹خوب› بهمثابۀ یگانگیِ بود و باید در منطقِ هگل؛ حامد صفاریان؛
به نقل از ایدئالیسم آلمانی