ناگفته های روز عاشورا / بخش سوم / نحوه شهادت دختران در روز عاشورا / در اسارت چه گذشت؟
دکتر سنگری توضیح داد: من یک کتاب درباره فاطمه صغری، به نام فاطمه عاشورا نوشتهام. او همسرحسن مثنی است که امروز زنده میماند و بین کشته شدگان افتاده است. او دختر بزرگ امام حسین (ع) بوده است. با حسن مثنی پسرامام حسن (ع) ازدواج میکند. امام حسن ۱۶ بچه داشته است که ۱۱ نفر از آنها در کربلا حضور دارند. خیلی مشهور است که میگویند امام حسن هر سال زندگی اش را نصف میکرد و نصف را میبخشید. نیمی از بچههایش را هم درکربلا تقدیم برادرش امام حسین (ع) کرد. دو نفر از آنها دو دختری بودند که زیر سم اسبها شهید شدند. یکی دیگر حسن مثنی است. چون نام پدر هم حسن بوده است به او حسن مثنی میگفتند و حسن دیگری هم دارد که به او حسن مثلث میگویند. یعنی حسن سومی. حسن مثنی در میدان جنگید و جنگ سختی کرد. ضرباتی به دستهایش خورد و روی زمین افتاد. دشمن تصور کرد که کشته شده است. او را رهایش کردند. امروز که سرها را جدا میکردند وقتی سراغش رفتند که سرش را جدا کنند دیدند چشمهایش را باز کرد. اسماً که نسبتی با مادرش داشت دید. از فرماندهان بود و گفت نکشید. من او را به کوفه می برم یا امیر به من می بخشد یا دستور قتلش را میدهد. عبیدالله از او گذشت و حسن مثنی زنده ماند و با فاطمه صغری دختر امام حسین (ع) ازدواج کرد. صاحب چهار فرزند شد. او را بعدها مثل پدرش مسموم و در بقیع دفنش کردند. این دختر روی مزار همسرش چادر زد و چهار پسرش را جمع کرد و شروع به گفتن کربلا کرد. بنابراین بخشی از گزارشها از فاطمه صغری است.
سنگری همچنین درباره دخترانی که در کربلا شهید شدند، گفت: یک زن شهید به نام هانیه که عروس کربلا است و ۱۹ روز بیشتر نبود که ازدواج کرده بود. کنار همسرش عبدالله بن نمیر در میدان آمد و به شهادت رسید. دختر دیگری به نام عاتکه است که هفت ساله بود. در کنار خیمهها او را به شهادت رساندند و بدنش تکه تکه شد. دختر دیگری هم هست که او را هم به همین شیوه در کنار خیمهها شهید کردند. اینها چند شهیدی هستند که در کربلا به شهادت رسیدند. ما حضرت رقیه را هم داریم که همه اطلاع داریم در شام به شهادت میرسد.
او اظهار کرد: فاطمه صغری در گزارشش میگوید که حدود ظهر روز یازدهم بود که عمرسعد کشته شدگان خود را دفن کرد. ۸۸ کشته از عمرسعد در میدان مانده بود. احتمالاً کسانی هستند که به دست امام حسین (ع) به شهادت رسیده بودند. کشته شدگان دیگر را از قبل میبردند بیرون. بعد از اینکه کشته شدگان را دفن کرد و برآنها نماز گذاشت نیروهای قبلی همه رفتند. هزار نفر نیرو دور ما بود. فاطمه صغری میگوید ما را بردند و بردند و رسیدیم به منطقه قتقطانیه که فاصله زیادی با کوفه ندارد. یک دفعه گردباد زیاد شد. آن منطقه طوفان و گردباد زیاد دارد. میگوید چنان شد که یک دفعه همراهان عمرسعد مسیر را گم کردند. در دوران جنگ این را دیدهام که مسیر جاده یک دفعه در شن فرو میرود و گم میشود. در چنین شرایطی بودهاند و آب هم تمام شده بوده است. عمرسعد دستور میدهد که بروید آب پیدا کنید. در این موقعیت دیدم که عمه ام زینب (س) خودش را سایبان امام سجاد (ع) قرار داده است. چون آفتاب خیلی داغ بود. دستهای از خارهای بیابان را هم جمع کرده بود و بادبزن درست کرده بود و هی میگفت جان فدایت یادگار برادر. گریه نکن. به او آرامش میداد و پرستاری میکرد. کودکان یتیم را سرپرستی میکرد. در این موقعیت دیدم خواهرم سکینه نیست. ما هر دو روی یک شتر سوار بودیم. هر طرف نگاه میکردیم نبود. ساربان میگفت باید حرکت کنیم. من گریه میکردم و من را میزدند. گفتم من بدون خواهرم نمیروم. من را کشان کشان بردند. کمی که رفتیم معلوم شد سکینه از فرط خستگی بوتهای را پیدا کرده است که سایه اندکی داشته و رفته و خوابیده است. بعد که بیدار میشود می بیند رد قافله را میگیرد و میرود. خودم را از روی شتر انداختم پایین تا خواهرم به ما برسد.
برگرفته از آثار و بیانات دکتر محمدرضا سنگری - مدیر گروه ادبیات و اندیشه، نویسنده و عاشورا پژوه