دهة شصتی در کشور ما کلیدواژهای است که در ذهن تقریباً همة شنوندگان با خود مجموعهای از استرس، فشار، اضطراب و خیلی اتفاقات عجیب و غریب را به همراه دارد: جمعیت زیاد، مدارس چندنوبته، جنگ، کنکور، کار، ازدواج و... . در یک کلام زندگی این نسل را میتوان در صفهای ممتد و ملالآوری خلاصه کرد که برای دست یافتن به هر خواستهای ناگزیر از طی کردن آن بودند و زنبیلهایی که از این نسل در صفها جا خشک کرده، شهرت زیادی یافتهاست. این نسل، نسل انتظار است؛ انتظار برای استفاده از امکاناتی که اگر دیر میرسیدند، کوچکترین اثری از آن باقی نمانده بود و تو گویی در مسابقهای تمامناشدنی شرکت داشتند. کافی بود چند دقیقه دیرتر کلاس را ترک کنند و دیرتر برای زنگ تفریح به حیاط مدرسه بروند یا سرگرم بازی شوند، بوفة مدرسه خوراکیهایش تمام میشد. اگر دیر میرسیدند صندلیهای انتهایی سینماها و سالنهای تئاتر نصیبشان میشد. نفت، شیر و اصلیترین چیزها سهمیهای و کوپنی بود. قبولی در دانشگاه یک آرزوی دور و دستنیافتنی بود و افراد برای دستیابی به آن، چه کلاسهایی که شرکت نمیکردند و چه شبها و روزها که خواب را بر خود حرام کردند و وقتی به محیط دانشگاه وارد میشدند و آن دوره را میگذراندند، به افراد زرنگتری برخوردند که خیلی زودتر به چرخة اجتماع وارد شده بودند و گوی سبقت را از آن ربوده بودند و دیگر جایی برای حضور آنان در ادارات و سازمانها باقی نمانده بود. آنها حتی در ازدواج هم باید هشیار میبودند، چون تا به خود میآمدند، میدیدند که کِیس مورد نظرشان برای ازدواج بُر خورده و یک سر بیکلاه برایشان باقی ماندهاست. با همة این اوصاف، خیلی زود مستقل شدند و روی پای خود ایستادند(البته چارهای جز این هم نداشتند)، اصلاً در قاموس این نسل اعتراض بیمعنی است، آنها بر این باورند که «همینه که هست، تو باید با تغییرات همراه شوی».
انصافاً هم با ورود به هر عرصهای چون طعم سخت رسیدن را به جان چشیده بودند، خوب ظاهر شدند و سعی کردند که بهترین باشند و حالا آنها پدران و مادران نسلی شدهاند که 180 درجه با خودشان فرق دارد، انگار فرزندان آنها تبلور نداشتههای آنها هستند. فرزندان این نسل رقیبی برای حضور در مجامع ندارند و به همین منظور در باور خود به این میاندیشند که: «هر وقت شد، شد» در مقابل باور والدینی که باورشان این بود که: «اگه نشه دیگه نمیشه، پس باید بشه!». آنها بعد از اینکه بحرانهای مسیر رشد خود را به جان کندنی پشت سر گذاشتند، امروز با بحرانهایی مواجهاند که اگرچه برای نسل آنها تعریف نشده و ظاهراً متوجه فرزندانشان است، باز هم مستقیم یا غیر مستقیم به آن مربوط هستند: بحران گرانی، نبود تمایل به ازدواج، هوای کثیف، بیآبی،مدیریت نامناسب شهری، فضای مجازی، کلاسهای آنلاین، ترافیک، بیمهری و هزاران دیگر و باز در درون با اینکه باور دارند که میتواند نباشد، به خود میگویند: «همینه که هست و بالاخره میگذره».